گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل پانزدهم
I - انقلابی از نوع دیگر


عامل جغرافیا در این انقلاب سهمی داشت. اقلیم انگلستان آن سان نبود که دلخواه آدمی باشد: هوای گرمی که در نتیجة جریان دریایی «گلف استریم» در اقیانوس اطلس شمالی پدیدار می گشت، با بادهای قطب شمال مبارزه ای بی امان داشت و از حاصل این برخورد، مه و نم و باران فراوان بر سراسر ایرلند، اسکاتلند، و انگلیس فرود می آمد که خاک را حاصلخیز و بارور می ساخت؛ پارکها را سبز نگاه می داشت؛ درختان را پرشکوه می ساخت؛ و خیابانها را تر و نمناک می کرد تا بدان حد که یک لطیفه گوی بدخلق چنین می نالید که گرچه آفتاب هرگز در کشورهای مشترک المنافع بریتانیا غروب نمی کند هرگز در خود سرزمین انگلیس نیز برنمی آید. ناپلئون نیز به چنین گزافه گوییی دل داد تا آنجا که روزی به دکتر آرنوت پزشک بریتانیایی خود گفت «شما در انگلیس از آفتاب نصیبی ندارید». و آن پزشک نیز بی درنگ درصدد تصحیح این گفته برآمد و پاسخ داد «اوه چرا، داریم ... در ماههای ژوئیه و اوت، خورشید بگرمی بر انگلستان می تابد». هوای مه آلود این سرزمین، شاید اشعار بلیک را ابرآلوده و تیره ساخته یا بر تابلوهای نقاشی ترنر، هاله ای از غبار کشیده، چه بسا در استحکام سیرت و نهادهای مردم انگلستان سهمی داشته باشد. گرچه جزیرة محل سکونت این مردم، آنان را تنگ نظر و منزوی ساخت، در همان حال، آنان را در برابر بادهای متغیر عقاید، هوسهای زودگذر در عالم هنر، دیوانگیها و تندرویهای ناشی از انقلابها و کشتارهای دسته جمعی حاصل از جنگهایی که قارة اروپا را پیوسته دستخوش خود می داشت، مصون و بر کنار داشت. آنان بر زمین خویش استوار برجای ماندند.
گرچه جزیرة آنان کوچک بود، دریاهایی که کرانه های آن را با خروش می سایید یا بنرمی

نوازش می کرد، مردم را فرامی خواند تا در پی ماجراهای دور و دراز بر آیند. هزاران گذرگاه آبی، مردانی را دعوت به سیر و سیاحت می کردند که می توانستند با امواج دست و پنجه نرم کنند، درعین حال، سکان کشتی را همچنان استوار نگهدارند. صدها سرزمین دور دست در انتظار بودند، سرزمینهایی که فراورده ها و بازارهایی داشتند و می توانستند کمک کنند تا انگلستان از یک سرزمین کشاورزی به یک کشور صنعتی و پایگاه بازرگانی و سرمایه گذاری جهانی تبدیل شود. پیچ و خمهای بیشمار کرانه های دریا، هم برای آرام گرفتن اقیانوسها مأمنی بود و هم لنگرگاههایی تعبیه می کرد که کشتیهایی از سراسر دنیا در آن پهلو گیرند. در خود جزیره، چندین رودخانة قابل کشتیرانی جریان داشت و صدها کانال آن رودخانه ها را در گوشه و کنار به یکدیگر پیوند می دادند. هیچ فرد انگلیسی- در هر نقطة از جزیره که به سر می برد- بیش از یکصد و بیست کیلومتر از یک رودخانه یا گذرگاه آبی فاصله نداشت تا از آنجا خود را به پهنة دریا برساند.
بریتانیا در مصاف با این مبارزه طلبی ناشی از موقعیت جغرافیایی خود، به مدد روی آوری به انقلاب صنعتی و تحقق بخشیدن بدان، پاسخ داد.1 کشتیهای بازرگانی بسیار بزرگی ساخت که تا آن زمان بیسابقه بود. برخی از این کشتیهای کوه پیکر مانند «رهروان هند شرقی» تا بدان حد مجهز بود که می توانست تا هند یا چین برود و ششماه در راه باشد. انگلستان، دریا را به شیوه ای تسلط جویانه دوست می داشت و آن را به عنوان گسترشی از قلمرو کشور تلقی می کرد؛ و برای آنکه آن «آفاق دیگر» را تحت سلطة خویش درآورد علیه اسپانیاییها و هلندیها تا سرحد به پیشباز رفتن مرگ جنگید، و اکنون علیه فرانسویها چنان می کرد. برای راهیابی به قاره های دیگر و دور زدن آنها، راههای دریایی تازه گشود تا به منابع و بازارهای افریقا، هند، خاور دور، استرالیا، اقیانوس آرام جنوبی و دو قسمت شمالی و جنوبی قارة امریکا دست یابد. آن دو قسمت از قارة امریکا گرچه نسبت به دست اندازی انگلستان احساس بیزاری می کردند یا سر به شورش برداشته بودند، ولی نسبت به برقراری روابط بازرگانی اشتیاقی داشتند. فقط «گذرگاه شمال غربی»2 بود که دست رد بر سینة این بریتانیائیهای جستجوگر سیری ناپذیر نهاد و آنان را که از سرما به لرزه افتاده ولی هنوز دست از طلب برنداشته بودند ناگزیر ساخت به وطن بازگردند.
به هر حال آن ناوگان بازرگانی و نیروی دریایی پیوسته درگشت و گذاری که از آن ناوگان پشتیبانی می کرد، می بایست با الواری ساخته شود که قسمت اعظم آن وارد می گشت. سرزمینهای مستعمره و مشتریان موجود در دیارهای دوردست، در برابر مواد خام، طلا و نقره،

1. این مطلب در جلد دهم همین مجموعه («روسو و انقلاب»)، فصل بیست و هفتم ذکر شده است.
2. Northwest Passage ، گذرگاه دریایی از شمال اقیانوس اطلس برای راهیابی به اقیانوس آرام از طریق مجمع الجزایر قطبی کانادا و شمال آلاسکا که پس از سالیان متمادی تلاش، سرانجام در فاصلة سالهای 1903-1906 پیموده شد. ـ م.

ادویه، مواد غذایی و میوه های رنگارنگی که عرضه می داشتند- و در اروپا ناآشنا بود- می بایست چیزی دریافت دارند؛ و آن چیز همانا فراورده های صنعتی انگلستان بود. در همان حال، بازرگانی همراه با رونق روز افزون، تأمین سرمایة مورد نیاز آن، و انباشتن انبار کشتیهای بازرگانی، می بایست به مدد انقلاب صنعتی انجام گیرد. بتدریج، انگلیس، مخصوصاً قسمتهای میانی و شمالی آن، و اسکاتلند، به ویژه ناحیة جنوبی آن، زندگی اقتصادی خود را تجدید سازمان دادند بدین سان که جمعیت ساکن بخشهای کشاورزی و روستاها را بیش از پیش به خدمت کارخانه ها کشانیدند و افزارمندان و صاحبان حرفه ها را از درون خانه ها و کارگاهها و از حلقة اصنافشان به درآوردند تا به صورت کارگر در گروههایی در بند و منضبطی از مردان و زنان و کودکان در آیند، مواظب و گوش به فرمان ماشینها باشند، و برای دنیا کالاهای ماشینی تهیه کنند.
وجود محوطه هایی از زمین محصور در پرچین، به ایجاد چنین تحولی کمک کرد. از حدود قرن دوازدهم میلادی، انگلیسیان زرنگ و هوشمند، به این نتیجه رسیده بودند که از زمینهای زراعتی در صورتیکه به شکل قطعات بزرگ باشد، می توانند با سودآوری فزونتری بهره برداری کنند تا آنکه زمین به صورت قطعات خرد باشد. بدین سان بود که بتدریج کشتزارهای متعلق به کشاورزان خرده پا و همچنین «املاک عمومی» را خریداری کردند. غرض از املاک عمومی، مراتعی که دهقانان از زمانهای پیشین، به شیوه ای سنتی، رمه های خود را در آن می چرانیدند یا بیشه هایی که هیمه و سوخت خویش را از آن تأمین می کردند بود. مزارع توسعه یافته با کمک «دستهای» اجیر و تحت نظارت یک مباشر اداره می شد. صاحبان کشتزارهای وسیع در قرن پانزدهم به این نتیجه رسیدند که هر آینه به جای شخم زدن زمین و کشت در آن، به تربیت احشام همت گمارند، یا از آن بهتر، کوشش خود را فقط مصروف دامداری کنند، سودی بس بیشتر عایدشان خواهد شد، زیرا با این عمل به تعداد بسیار کمتری کارگر کشاورزی نیاز می یافتند مخصوصاً که بریتانیای سردسیر، مردمی عاشق گوشت دارد، و همچنین در خارج از کشور، بازارهای مناسبی برای فروش گوشت و پشم موجود بود. بتدریج تعداد بیشتری از دهقانان صاحب زمین، زمینهای خود را فروختند یا از دست دادند و به سوی شهرها رانده شدند. طبقة خرده مالک سنتی در انگلستان که برای خود هیبت و سطوتی داشت، آهسته آهسته از صحنه بیرون رفت و بخشی از استواری و غرور مشخص سازندة سیرت انگلیسی را نیز با خود برد. در سال 1800 جمعیت انگلستان 15 میلیون بود و در همان سال 19 میلیون گوسفند بر خاک این سرزمین می چرید. لطیفه ای در آن زمان بر سر زبانها بود که گوسفندان دارند آدمیان را می بلعند. همین امروز وقتی گذارمان به بخشهای میانی و شمالی انگلستان می افتد از کمیاب بودن کشتزار و زمین زراعتی و از وفور محوطه های محصور در پرچین که تنها جاندار موجود در آنها گوسفند است دستخوش حیرت می شویم. در این مرتع ها گوسفندان، بآرامی سبزه ها را بدل به پشم می سازند

و زمین را با کود حیوانی خود پاداش می بخشند.
ولی نباید چندان هم دستخوش اغراق شویم. در سراسر این چند قرن (به جز دوره ای کوتاه به سال 1811 که در اثر محاصرة اقتصادی انگلستان به حکم ناپلئون، وضعی نزدیک به قحطیزدگی و کمبود شدید مواد غذایی عارض این کشور گشت) کشاورزی انگلستان به طرزی پرشتاب مکانیزه می شد و سرمایه های بزرگی به خود اختصاص می داد، و توفیق آن را می یافت که بدون نیاز به کمک خارجی ساکنان جزیره را تغذیه کند. کشتکاران تا آن حد به نتیجة کوشش خویش اطمینان داشتند که پارلمان را وادار ساختند «قوانین غله» را بگذارند، و به موجب آن قوانین که بر غلة وارداتی ارزانتر عوارض سنگینی می بست، از ورود کالای رقیب جلوگیری کردند. (در آن زمان، غرض از غله، در انگلیس، معمولاً گندم بود، در حالی که در اسکاتلند از این کلمه جو دو سر مستفاد می شد.) به هر تقدیر، مقارن آغاز دهة 1790، مهاجرت دهقانهای از زمین رانده شده به سوی شهرها، و به همراه آن، سرازیر گشتن سیل مهاجران تنگدست از اسکاتلند و ایرلند به سوی مراکز صنعتی، نیروی کار مورد نیاز کشور را فراهم ساخت.
تا آن زمان، صنعت به طور عمده محدود به فراورده هایی بود که در خانه ها یا در کارگاههای کوچک تولید می شد. نوع این فراورده ها غالباً بر مبنای احتیاجات هر ناحیه تعیین می شد و در همان ناحیه نیز به مصرف می رسید. صنعت هنوز تا بدان پایه سازمان یافته نشده بود که نیاز بازارهای متنوع و گسترده در سرزمینهای فراسوی دریاها را برآورده سازد. زندگی صنعتگری که در خانه یا در کارگاه کار می کرد، بسته به وجود واسطه هایی بود که مواد و مصالح مورد نیازش را به او می فروختند و محصول کارش را می خریدند. میزان پولی که عاید چنین صنعتگری می شد به عرضه و تقاضا در بازار بستگی داشت و نیز به اینکه گرسنه ترین و نیازمندترین رقیب، محصول خود را به چه بهایی عرضه دارد. معمولاً همسر و فرزندان این صنعتگر ناگزیر بودند از بام تا شام پا به پای او کار کنند تا خود را از گرسنگی در امان نگهدارند. اگر قرار بود نیازمندیهای جمعیت رو به افزایش داخلی برآورده یا انبارهای کشتیهای بازرگانی پر شود تا به جستجوی کالایی بیگانه یا به دست آوردن طلا عازم سرزمینهای دور دست شوند، لازم می آمد که راههای عملیتر و کارآمدتری برای تأمین سرمایه و سازمانبخشی به صنعت جستجو شود.
صنعت انگلستان در عین حال که از رهنمودهای ادم سمیث الهام می گرفت، زنهارهای حزم آلود آن را نادیده می انگاشت؛ و لاجرم، براساس فعالیت بخش خصوصی استوار و انگیزة سودطلبی مشوق و رونق بخش آن شد و به میزان قابل ملاحظه ای از مقید ماندن در چارچوب نظامات دولتی بر کنار ماند. سرمایه را از عواید به مصرف نرسیدة خود به دست می آورد یا از بازرگانان مرفه و توانگر، از ملاکانی که از املاک خود درآمدهایی به چنگ می آوردند و از مستغلات شهری خویش اجاره می ستاندند، و سرانجام از بانکدارانی که می دانستند چگونه پابه پای حفظ پول درافزایش آن نیز کوشا باشند. بانکداران انگلیسی در مقام قیاس با همگنان فرانسوی

خویش، سرمایة مورد نیاز بخش صنعت را با نرخ بهرة کمتری به صورت وام در اختیار می گذاردند. بدین نحج بود که افراد و مؤسسات، اعتبار مورد نیاز را در اختیار کارفرمایان سختکوش و مبتکری می گذاشتند که آماده بودند فراورده های مراتع و مزارع را با خدمت ماشین و نیروی کار و مهارت مردان و زنان و کودکان یکجا با هم درآمیزند و این کار را در مقیاسی وسیع به انجام رسانند و سودی کلان حاصل کنند- مقیاسی و سودی وسیعتر و کلانتر از آنچه تا آن زمان در سراسر انگلستان به تصور در می آمد. کسانی که سرمایه را در اختیار کارفرمایان قرار می دادند برمصرف آن اعمال نظارت می کردند و بر آن نظام سرمایه در اختیار نهادن، عنوان نظام سرمایه داری گذاشتند، نظامی که می رفت از آن پس دنیای غرب را متحول سازد.
این بازی پرمخاطره ای بود. امکان داشت که سرمایه ای در اثر سوء اداره، نوسانهای قیمت یا تقاضا در بازار یا دگرگونی در سلیقه ها و شیوة زندگی فنا شود؛ یا به خاطر تولید بیش از حد، برای مصرف کنندگانی که به علت پایین بودن سطح دستمزد و حقوق، قدرت خرید و مصرف همگام با تولید نداشته باشند و سرانجام به خاطر به میدان آورده شدن یک اختراع جدید توسط یکی از رقیبان از بین برود. بیم از زیان، امید سودجویی را فروزان نگاه می داشت و بر آتش حرص دامن می زد. دستمزد کارگران در حداقل نگهداشته می شد؛ به مخترعان پاداشهایی اعطا، و تا آنجا که امکانپذیر می نمود، ماشین جایگزین انسان می شد. آهن استخراج یا به کشور وارد می شد تا با آن ماشین آلات، کشتیهایی با بدنة پولادین، پلها و توپ ساخته شود. ذغال سنگ (که خوشبختانه در انگلستان فراوان بود) استخراج می شد تا کوره های آهن گدازی را روشن نگاه دارد، سنگ معدن را تصفیه کند، و آهن را با آمیزه ای سخت سازد که پولاد شود. هرچه تعداد ماشینها زیادتر می شد، نیاز به یک منبع نیرو محسوستر می نمود. آن منبع می توانست باد، آب یا حیواناتی باشد که چرخ عصاری را می گردانیدند یا پیچها و استوانهای بسته به محوری را به حرکت درمی آوردند؛ ولی بهترین منبع نیروزا، ماشین بخار بود نظیر آنچه جیمزوات به سال 1774 در کارخانة مثیوبولتن1 در نزدیکی بیرمنگام نصب کرده بود. هرگاه سرمایة کافی و سازماندهی دقیقی فراهم می گشت، چندین ماشین را می شد با یک یا چند موتور به کار انداخت و بر هر ماشین، مرد ، زن یا کودکی را گماشت تا برای امرار معاش، روزی دوازده تا چهارده ساعت کار کند. بدین سان بود که نظام کارخانه داری شکل گرفت و استوار شد.
طولی نکشید که هزاران دودکش بلند در مراکز صنعتی برافراشته شد و از دهانة هر یک دودی غلیظ به آسمان برخاست. از جمله در منچستر، بیرمنگام، شفیلد، لیدز، گلاسگو و ادنبورگ، که در زمرة مراکز بزرگ صنعتی درآمدند. در بریتانیای سال 1750 فقط دو شهر با پنجاه هزار جمعیت وجود داشت. در سال 1801، شمار این گونه شهرها به هشت رسید و همچنان

1. مهندس و کارخانه دار انگلیسی. از 1775 با جیمز وات در تولید ماشین بخار شریک بود. ـ م.

افزون شد تا جایی که سال 1851 از بیست و نه فراتر رفت. راهها هموار شد تا جا به جایی مواد و مصالح، سوخت و فراورده ها را به کارخانه ها و بازارها و بنادر آسان سازد. دلیجانهایی ساخته شد که می توانست هشت مسافر حمل کند و ساعتی شانزده کیلومتر بپیماید. در حدود سال 1808، تامس تلفرد و مقارن سال 1811، جان مک ادم (هر دو نفر مهندسانی اسکاتلندی بودند) برای پوشش رویة جاده ها طریقه ای ابداع کردند که از نظر اصولی، با پوشش شاهراههای امروزی شباهت داشت. به سال 1801، جورج ترویثیک، نخستین لوکوموتیو بخار را ساخت که می توانست قطاری مسافری را روی ریل حرکت دهد. در سال 1813، جورج ستیونسن، لوکوموتیو بهتری ساخت و در سال 1825، نخستین سرویس منظم راه آهن کشور را بین دو شهر ستاکتن و دارلینگتن به راه انداخت. در سال 1801، یک کشتی کوچک بخاری بر روی یکی از کانالهای اسکاتلند به رفت و آمد پرداخت. به سال 1807، کارخانة بولتن و وات، یک کشتی بخار مسافری بر اساس نمونة پیشنهادی رابرت فولتن ساخت. این کشتی که کلرمونت نام گرفت در ماه اوت همان سال در مسیر نیویورک به آلبنی به راه افتاد. مقارن همان زمان، در لندن، هاریچ، نیوکاسل، بریستول، لیورپول و گلاسگو بنادری با تجهیزات و امکانات گسترده تأسیس می شد تا بازرگانی اقیانوسها و فراسوی دریاها را میسر سازد. نلسن هم در ابوقیر و ترافالگار، سیادت دریایی را برای انگلستان محرز و مسلم می ساخت.
در سال 1801، دولت نخستین سرشماری مبتنی بر اصول علمی را در سراسر بریتانیای کبیر (انگلیس، ویلز و اسکاتلند) به عمل آورد در حالی که شهروندان از این اقدام بیمناک بودند زیرا هجوم دولتیان را به خلوت خویش چون پیش درآمدی برای به صف درآوردن و انقیاد خود تلقی کردند و از آن بیزار بودند. نتایج حاصل از سرشماری حاکی از آن بود که بریتانیا 10,942,646 نفر جمعیت دارد. (در آن هنگام جمعیت ایالات متحده امریکا به شش میلیون بالغ می شد). تا سال 1811، تعداد این جمعیت به 12,552,144 رسیده بود. احتمالا این افزایش، نشان دهندة افزونی در میزان محصولات غذایی، بهبود خدمات پزشکی و درمانی، و در نتیجه کاهش در مرگ و میر نوزادان و سالخوردگان بود. در سال 1811، جمعیت لندن به 1,009,546 نفر رسیده بود، ولی چشمگیرترین گسترش جمعیت در مناطق صنعتی شمال و غرب کشور مشهود بود. در همین سال (1811)، شمار خانواده های بریتانیایی که به کارهای کشاورزی و دامداری سرگرم بودند 998،895 ثبت شده بود، و برای بخش های بازرگانی و صنایع، رقم 1,128,049 و برای سایر حرفه ها رقم 519,168 بود. دولت با تصویب و تأیید ایجاد محوطه های محصور در پرچین به قصد دامداری، موجب شد که کشاورزی راه زوال بپیماید. به همان نهج، توسعة صنایع را با تشویق و حمایت بخش خصوصی و برقراری تعرفه های حمایتی و نیز با قدغن کردن تشکیل اتحادیه های کارگری به منظور دریافت دستمزد (سال 1800) باعث گشته بود. بازرگانی را نیز از طریق بهتر ساختن راهها و کانالها و تأسیس یک نیروی

دریایی شکست ناپذیر، مورد عنایت قرار داده بود. بازرگانان، صاحبان صنایع و بانکداران ثروتی عظیم اندوخته بودند و برخی از آنان در پارلمنت، کرسیهایی به دست آورده یا خریده بودند.
چهرة اقتصادی بریتانیا در سال 1800، نشان می داد که هنوز برفراز جامعه، طبقه ای اشرافی، گرچه رو به زوال، قرار دارد. اینان از طریق مالکیت زمین و با برخورداری از وجود پارلمنتی که تعداد نمایندگانش به میزان قابل توجهی از نجبیزادگان بودند، هنوز ارباب اقتصاد کشور محسوب می شدند. فروتر از این طبقه و در پیرامون آن، گروه فزاینده ای از بورژواهای سنگدل و بی شفقت ولی فعال و کارآمد، مرکب از بازرگانان و صاحبان صنایع قرار داشتند که پیوسته ثروتهای تازه می اندوختند و رفتار نامطبوع خویش را به رخ می کشیدند و برای به دست آوردن قدرت سیاسی بیشتر تلاش می کردند و بانگ برمی آوردند. در طبقه ای باز هم فروتر، گروهی مرکب از ارباب حرفه های مختلف، از پزشکان تحصیل کرده گرفته تا روزنامه نگاران با شهامت و دارای قلم تند و کینه توز، قرار داشت؛ و در فرودست ترین طبقة اجتماع، همة کشاورزان و وابستگان به زمین جای داشتند که بتدریج دستشان از زمینهایشان کوتاه می شد و چشم به راه احسان باقی می ماندند؛ و نیز کارگران معادن بودند که محروم از نور خورشید، در اعماق معادن، دل زمین را می شکافتند؛ و کارگران راهسازی که در گروههای سیار از نقطه ای به نقطة دیگر کشانده می شدند تا جاده ها را هموار سازند یا کانالها را حفر کنند. و پر شمارتر و انبوه تر از همة این گروهها، جماعت عظیم کارگران گرسنه و بدون تشکل و سازمان نایافته و دلسرد کارخانه ها بودند که فاجعة زندگی خویش را که به صورت دوده ای از دهانة دودکشها بیرون می آمد بر سینة آسمان رقم می زدند.